احوال یکتا
سلام عزیزم یکتا جان دل مامانی خیلی برایت تنگ شده است الان داشتم باهات تلفنی صحبت می کردم گفتی مامانی مگر من نگفتم نری سرکار الهی قربون تو دختر نازم برم راستی پای یکتا کمی بهتر شده خدا را شکر از روز یکشنبه ایی می تونه راه بره خدا مرگم بده دخترم خیلی زجر کشید چند شب اصلا" خواب نداشت خدایا شکرت باز هم بخیر گذشت وقتی فکر می کنم که اگر خدایی نکرده روی صورتت ریخته بود چی می شد عزیزم زنگ زدی و گفتی مامانی زود بیا خونه دلم برایت می سوزه وقتی می خواهی بگی دلم برایت تنگ می شه می گی دلم برایت می سوزه قربون اون حرف زدنت برم مامان جون راستی تازگی ها دوباره خیلی اذیت می کنی نمی خواهی بری خونه عزیز کوچیکه و عزیز بزرگه می گی من خو...
نویسنده :
فاطمه
15:49